جدول جو
جدول جو

معنی کباب کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

کباب کشیدن
(رُ صَ / صِ خوا / خا تَ)
برآوردن کباب از سیخ و گوشت از دیگچه (بهار عجم) (آنندراج). به سیخ کردن قطعات گوشت و بر آتش نهادن برای بریان شدن:
یک روز نمی کشی شرابی
کز لخت جگر کشم کبابی.
ظهوری (از آنندراج).
ببزم باده کشان هر کسی کند کاری
یکی شراب کشد دیگری کباب کشد.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کباب کشیدن
بر آوردن کباب از سیخ و گوشت از دیگچه و غیره: (یک روز نمی کشی شرابی کز لخت جگر کشم کبابی) (ظهوری)
تصویری از کباب کشیدن
تصویر کباب کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عذاب کشیدن
تصویر عذاب کشیدن
درد کشیدن، رنج بردن، رنج و آزار را تحمل کردن، عذاب بردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ گِ رِ تَ)
کشیدن زه کمان، تیراندازی را. کشیدن زه کمان، انداختن تیر و یا آماده شدن تیراندازی را:
چرخ بر بدگمانش کرده کمین
نحس بر دشمنش کشیده کمان.
ناصرخسرو.
پس از چه بود که در من کمان کشیده فلک
نرفته هیچ خدنگی خطا کمانش را.
خاقانی.
مکش چندین کمان بر صید گیتی
که چندان چرب پهلویی ندارد.
خاقانی.
در روی من ز غمزه کمانها کشیده ای
بر جان من زطره کمین ها گشاده ای.
خاقانی.
کمان کشید و نزد بر هدف که نتوان دوخت
مگر به سوزن فولاد جامۀ هنگفت.
(گلستان).
ما سپر انداختیم گر تو کمان می کشی
گو دل ما خوش مباش گر تو بدین دل خوشی.
سعدی.
تو کمان کشیده و درکمین، که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی.
هاتف اصفهانی.
کمانها کشیدند بر هندوان
چو بر چشم شوخ سیه ابروان.
عبداﷲ هاتفی (از آنندراج).
میار زور ظهوری به بازوی زاری
که زور بازوی او خود کشد کمانش را.
ظهوری (از آنندراج).
- کمان کسی را کشیدن یاکمان کسی را کشیدن توانستن، هم آورد او شدن از عهده برآمدن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). با اوبرابری و مقاومت یارستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
که کشد در شعر امروز کمان چو منی
من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر.
سوزنی (یادداشت ایضاً).
ترک بلغاری است قاقم عارض و قندزمژه
من که باشم تا کمان او کشدبازوی من ؟
خاقانی.
این قدم حق را بود کورا کشد
غیر حق خود کی کمان او کشد.
مولوی.
توان ابروی او از دور دیدن
ولی نتوان کمان او کشیدن.
کاتبی.
به مستی کردمش راضی که بوسیدم دهانش را
به زور دیگری آخر کشیدم من کمانش را.
سید حسین خالص (از آنندراج).
بازوی بخت من آن طور قوی ساخته اند
که کمانم نکشد رستم فولاد کمان.
شاتی تکلو (از آنندراج).
با ابروان به کشتن ما عهد بسته ای
مشکل توان کشیدن از این پس کمان تو.
قاآنی.
مرحبا ز ابروی دلبندش که نتواند کشید
با هزاران جهد آن مشکین کمان را تهمتن.
قاآنی.
- ، ناز این معشوقه یا نرخ این فروشنده یا مطالبات این رئیس یا حاکم یا امیر را تحمل توانستن. با مدعیات یا خرج و نفقۀ او برآمدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
کمان چون تن به کشیدن دهد کباده شود، کباده گویا کمانی بوده که برای تمرین و مشق نوآموزان و اطفال می ساخته اند. و امروز کباده در گودها نام کمانی نهایت گران و سنگین است که پهلوانان... با آن ورزش کنند. (از امثال و حکم، ج 2 ص 1233).
، کباده کشیدن، و آن چنین است که ورزشکار تنه کباده را به دست چپ و زنجیر آن را به دست راست گرفته بالای سر خود می برد و طوری حرکت می دهد که دستها از آرنج تا مچ بطور افقی بر وی قرار گیرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ / صِ تَ)
ورزش کردن با کباده که از آلات ورزش زورخانه است، در تهیه و تدارک رتبه و درجۀ بالاتر بودن. (ناظم الاطباء).
- کبادۀ وزارت کشیدن، داعیۀ وزارت داشتن. مدعی استحقاق وزارت بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
حساب خواستن از عامل و حسابدار. حساب طلبیدن از کسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلاب کشیدن
تصویر گلاب کشیدن
استخراج گلاب از گل
فرهنگ لغت هوشیار
کباده کشیدن و آن چنین است که ورزشکار تنه کباده را بدست چپ و زنجیر آنرا بدست راست گرفته بالای سر خود میبرد و طوری حرکت میدهد که دستها از آرنج تا مچ بطور افقی بروی سر قرار گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
کشیدن کمان (کباده)، (زور خانه) ورزشکار تنه کباده را بدست چپ و زنجیر آنرا بدست راست گرفته بای سر خود میبرد و طوری حرکت میدهد که دستها از آرنج تا مچ بطور افقی بروی سر قرار گیرد، انتظار کشیدن: ... (کباده وزارت میکشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاب کشیدن
تصویر رکاب کشیدن
دوال کشیدن (دوال تسمه رکاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذاب کشیدن
تصویر عذاب کشیدن
رنج کشیدن عذاب بردن، عذاب بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنار کشیدن
تصویر کنار کشیدن
((~. کَ دَ))
دست از کاری کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کباده کشیدن
تصویر کباده کشیدن
((~. کِ دَ))
کشیدن کمان (کباده)، ورزشکار تنه کباده را به دست چپ و زنجیر آن را به دست راست گرفته بالای سر خود می برد و طوری حرکت می دهد که دست ها از آرنج تا مچ به طور افقی روی سر قرار گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
الشّويّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
Grill
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
griller
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
asar a la parrilla
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
ızgara yapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
grelhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
grillen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
grillować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
کباب کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
গ্রিল করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
ย่าง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
kuchoma
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
グリルする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
смажити на грилі
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
烧烤
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
לצלות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
그릴에 굽다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
жарить на гриле
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
ग्रिल करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
grillen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
grigliare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کباب پزیدن
تصویر کباب پزیدن
memanggang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی